۱۳۸۶ اردیبهشت ۲, یکشنبه

باران

می‌زند گاهی گریز،
پاره ای از من،
تا
دست دور،
پای دیر،
سوی تو.
۝
می نشینم در سکوت،
تکیه بر دیوار سیاه،
با هزاران نقش از گل‌های یاس،
کار شب‌های دراز،
یاد خوشْ آن روزها.
۝
باز گردد میله‌ها،
-:«ساعتی گردش.» درون دالانی دراز .
-:«‌وقت پایان.»
تا رسد روزی دگر،
مانده باقی بیست سال؛
گر چه دانم،
منتظر بر من نخواهی ماند،
چون پیش.
۝
سر نهم بر بالش مادر فرستاده،
روی سقف،
نقش ابر تیره،
بارشی شاید.

هیچ نظری موجود نیست: