۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه

آغاز پایان

در شام و مصر و لیبی، مردم فغان کشیدند،
در کوچه و خیابان، جامه ز تن دریدند.
گفتند گشته بیداد، در خانه، کوی و برزن
تابی دگر نمانده، زین رو خروش گزیدند.

رگبار تیر و دشنه، باتوم و بند و زنجیر،
دل‌هایشان نشانه، سرهایشان بریدند.

یک تن، دو شد. دو تن، صد. سیلی بشد روانه.
پایان این حکایت، آغاز دیگریدند.

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

سالی که نکوست

مرا هر جا که بیابند می‌کشند،
  مصر یا تونس،
   لیبی یا عمان،
    سوریه یا یمن،
     ایران یا عراق...

مرا هر جا که بیابند می‌کشند،
  با ضربهٔ باتوم،
   با فشنگ کلت و مسلسل،
    با طناب دار،
     با نیش چاقو...

مرا هر جا که بیابند می‌کشند،
 چون در چشم آرزویی‌ست مرا:
  نه به سانسور!
   نه به ستم!
    نه به اعدام!
     نه به دیکتاتوری!...

مرا هر جا که بیابند می‌کشند.
مرگ من اما،
  پایان آنهاست،
        دیر یا زود،
                  بیش یا کم.

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

Edelweiss

Edelweiss (اِدل وایس) نام گلی است در ارتفاعات آلپ و از خانوادهٔ گل‌های ستاره‌ای. کلمهٔ ادلوایس مشتق از دو واژهٔ آلمانی edel به معنای اصیل و والاتبار و weiß به معنای سفید می‌باشد. در زبان فارسی به آن گل قدیفه یا ابزازالعذرا یا امارنطن نیز گویند.
ادلوایس گلی محبوب در اتریش است و نقش آن در سکهٔ یک شیلینگی قدیم و یوروی دو سنتی نقش بسته است. در سال ۱۹۰۷ یقهٔ لباس سربازان آلپی اتریش مجارستان نیز مزین به نشانی به شکل این گل بود. این گل در اتریش حفاظت شده است و چیدن آن ممنوع می‌باشد.
ترانهٔ ادلوایس در سال ۱۹۵۹توسط راجرز و هامرستاین برای فیلم زیبا و ماندگار اشکها و لبخندها (آوای موسیقی) ۱۹۶۵ ساخته و توسط کریستوفر پلامر اجرا شد.
محبوبیت بسیار این ترانه باعث شده است تا بسیاری از مخاطبان تصور نمایند که این، ترانهٔ قومی اتریش یا حتی سرودی ملی  است.
نیویورک تایمز و گاردین هر دو گزارش کرده اند که رونالد ریگان این ترانه را برای فرستاده‌ای از اتریش در هنگام سفرش به آمریکا با این اعتقاد که سرود ملی آنهاست اجرا نمود.
***
ادلوایس، ادلوایس
بامدادان خوشامدم می‌گویی
خرد و سپید
پاک و درخشان
از دیدنم شاد بنظر می‌آیی
چه بسا طراوت برف شکوفا و سرسبزت می‌کند
شکوفا و سرسبز تا ابد
ادلوایس، ادلوایس
پاس دار میهنم تا ابد
Edelweiss, Edelweiss
Every morning you greet me
Small and white
Clean and bright
You look happy to meet me
Blossom of snow may you bloom and grow
Bloom and grow forever
Edelweiss, Edelweiss
Bless my homeland forever
***
ترانهٔ گل یخ  آنگونه که استاد گرامی جناب آقای فریدون معزی مقدم در بخش نظرات توضیح داده‌اند برگردان و سروده  ایشان است و نخستین بار با صدای ایشان و همراهی خانم نازیلا زند کریمی اجرا و ضبط شد.
این دو گرامی هر جا هستند پایدار و تندرست باشند، و صداست که می‌ماند:

«گل یخ، گل یخ
هر صبح تو می‌خندی
کوچک و پاکیزه
بر من تو دل می‌بندی
ای گل یخ شکوفا شو!
شکوفان همیشه
گل یخ، گل یخ
پایدار وطن همیشه»

زنده یاد فرهاد نیز اجرایی از این ترانه به دو زبان فارسی و انگلیسی دارد.

دانلود این ترانه با  صدای آقای فریدون معزی مقدم و همراهی صدای خانم نازیلا زندکریمی
این ترانه در یوتیوب با  صدای آقای فریدون معزی مقدم و همراهی صدای خانم نازیلا زندکریمی 
این ترانه در یوتیوب با صدای فرهاد
این ترانه در یوتیوب با اجرای کریستوفر پلامر و چارمیان کار

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

بدرقه

پشت دستم
   -که خاطره‌ها دارد از دست تو
   سپیدست و زیبا
   هنوز
   چو روز برفی زمستانی-
خاموش می‌کند بر آن،
سیگارش را.
مالبوروی سفیدش را.
و
واپسین دود فروخورده‌اش
چشمم را
   -که سیاه است و درشت
   و
   تیر نگاهش
   هنوز
   قلب‌های کوچک دختران محله را اسیر می‌کند-
هدف می‌گیرد.
بوی سیر می‌دهد و آش نذری
بوی چای گلستان و عفونت.

لبخند می‌زنم
لیک اینجا
لبخند نماد دوستی نیست یا تفاهم
لبخند اینجا
یعنی هنوز هستی
یعنی ساز مخالف
یعنی باز دیر به خانه رفتن

لبخند
آنان را خشمگین می‌سازد
همیشه.
لیک
دست خودم نیست
دلخوشم.

دشنام می‌دهدم
با چهره‌ای گر گرفته
بینی‌ام را
   -که بوی نرگس را دوست داشت
   عطر نان سنگک و سبزی را
   حلوای شب‌های جمعه
   که مادر می پخت
   به یاد آنان
   که دیگر نبودند-
به خون می‌نشاند
با مشت سنگینش
با انگشتری عقیقش.
جمجمه‌ام
   -که سخت‌ترین بخش بدنم نیست
   دیگر-
ضربه‌ای چند نصیب.

خون همیشه آنان را آرام می‌کند
خون برایشان
 یعنی که هنوز هستند
 یعنی دوام سکوت
 یعنی حقوق و پاداش و وام بانکی
 یعنی زن صیغه.

همه چیز می‌چرخد دور سرم
 به آسمان می‌روم
 برفراز دود و دم
 مزارع تهی
 کارخانه‌های خاموش
 خیابان‌های آرام

کنار اتوبوسی فرود می‌آیم
چمدان در دست
موها شانه زده
صورت دو تیغه
پیرهن با خط اتو
کفش واکس خورده.

وقت رفتن است
وقت رفتن
همه می‌آیند
باران بوسه داغ است و آغوش و خدا نگهدار و سفر بخیر.

برایشان دست تکان می‌دهم
از پنجرهٔ ماشین
با لبخند
با لبخند.

۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

خیابان

: «آب، هوا، زمین!»
چند تن بودند،
 و بعد چند تن بیش.

: «هرگز!»
یک تن بود، آن بالا- مهیب و استوار.

: «آب، هوا، زمین!»
چند تن بیش شدند و بیش‌تر.

قطره‌ای خون بر خیابان فرود آمد،
گرم و لزج.

: «آب، هوا، زمین!»
تن‌ها بی‌شمار، یکدل، ناهراس
: «آب، هوا، زمین،
              و اینکه تو نیز نباشی!»

آن یک- لرزان- ندا داد ، با تبسمی رنگ باخته:
: «باشد،
   آب، هوا، زمین،
                   و... من!»

: «هرگز!»

...

آن برفت، گریان،
 و این برجایش:
: «هیچ،
       آب، هوا، زمین، ازآن خداست!»
صدایش تلخ پیچید در خیابان ـ با خشم
: «شما را همانا من کافی‌!»

: «آنچه که تو فرمان دهی!»
شاد بودند، گیج، خسته.
                 به خانه‌هایشان بازگشتند.

...

هه!
سی و اندی بگذشت.
زمین به خشکی گرایید،
          آب و هوا آلوده،
             تن‌ها غرق گناه،
                       خیابان تنها.

...

: «آب، هوا، زمین!»
چند تن بودند،
 و بعد چند تن بیش...

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

کمین

این هنگام
زیستن را پروایی نه،
باش و زی،
 نیک فربه،
 نیک توانگر؛
  لیک به خمیدگی،
  لیک به رمیدگی.

این هنگام
اندیشه را پرواست،
هم‌اندیشی را گنه،
چند و چونی را،
مرگ سزاوار یا بند.
...
مگر بازگفت پیشینیان:
هنگام را
ماندگاری نه،
و
ناهنگامی در کمین.