۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

خیابان

: «آب، هوا، زمین!»
چند تن بودند،
 و بعد چند تن بیش.

: «هرگز!»
یک تن بود، آن بالا- مهیب و استوار.

: «آب، هوا، زمین!»
چند تن بیش شدند و بیش‌تر.

قطره‌ای خون بر خیابان فرود آمد،
گرم و لزج.

: «آب، هوا، زمین!»
تن‌ها بی‌شمار، یکدل، ناهراس
: «آب، هوا، زمین،
              و اینکه تو نیز نباشی!»

آن یک- لرزان- ندا داد ، با تبسمی رنگ باخته:
: «باشد،
   آب، هوا، زمین،
                   و... من!»

: «هرگز!»

...

آن برفت، گریان،
 و این برجایش:
: «هیچ،
       آب، هوا، زمین، ازآن خداست!»
صدایش تلخ پیچید در خیابان ـ با خشم
: «شما را همانا من کافی‌!»

: «آنچه که تو فرمان دهی!»
شاد بودند، گیج، خسته.
                 به خانه‌هایشان بازگشتند.

...

هه!
سی و اندی بگذشت.
زمین به خشکی گرایید،
          آب و هوا آلوده،
             تن‌ها غرق گناه،
                       خیابان تنها.

...

: «آب، هوا، زمین!»
چند تن بودند،
 و بعد چند تن بیش...

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

کمین

این هنگام
زیستن را پروایی نه،
باش و زی،
 نیک فربه،
 نیک توانگر؛
  لیک به خمیدگی،
  لیک به رمیدگی.

این هنگام
اندیشه را پرواست،
هم‌اندیشی را گنه،
چند و چونی را،
مرگ سزاوار یا بند.
...
مگر بازگفت پیشینیان:
هنگام را
ماندگاری نه،
و
ناهنگامی در کمین.