۱۳۸۶ فروردین ۲۵, شنبه

شاعر

به آنگاهان که باشد خشم و انده در کشاکش،
نشانم نام او را در دل خاک؛
همانگاهان،
بیفشانم: «فنا بادش!»

سراسیمه نگاهی آسمان آرا:
سحابان تیره، تار، انبوه،
گهـی برقی، گهـی غرّان،
ببارد بی امان باران.

چه بارانی!
گریزم چست و پویم سرپناهی، خیس‌!

به روزی، هفته ای، ماهی و یا سالی،
در آید بوته‌ای گل از دل خاک؛
همانگاهان
فزون تر رویش هرز گیاهان وش.

هیچ نظری موجود نیست: